بعد خاکسپاری رفته بودیم خونه مامبزرگم
چند نفر از آقایون که مهمان بودن رفته بودن انارای حیاط و چیده بودن یه گوشه ایستاده بودن میگفتن و میخندیدن و انار میخوردن
چندتای اونام داییام بودن که مادربزرگ مادریمو اورده بودن مراسم
از قبل از داییام بدم میومد بعد از این نفرتم بیشتر شد
یعنی آدم انقدر موقعیت نشناس😐💔