اینجا،نه کسی منو میشناسه، نه من کسی و میشناسم...چیزایی که میخوام گذر زمان باعث فراموشیشون نشه رو، اینجا ثبت میکنم.
گفتم این مورد و اینجا بنویسم، که اگر هر کی خوند، بدونه زمین گرده، هرکاری کنه، مطمئمن باشه برمیگرده سمت خودش...شاید زمان ببره، ولی حتما میشه.
مدت زیادی هست که جدا شدم، در رابطه با ناحقی های که نسبت بهم داشتن نوشتم، ظلم و ستم هایی که تو زندگی مشترک هم بهم داشتن، قابل گفتن نیست، همون که خدا شاهد بوده، کفایت میکنه.
بعد از جدایی، چند باری واسطه فرستادن، گفتم خیر، تموم شده...خودش پیام دادن، جوابشو ندادم و....
از اطرافیان می شنیدم که خودش و خونوادش دارن تاوان کاراشونو پس میدن، من بهش میگم کارما.
هربار که گفتن اینجوری شدن، اونجوری شدن، فقط دعای خیر کردم و گفتم خدا به هممون کمک کنه، به اوناهم کمک کنه...
شنیدم از سرکارش اخراج شده...خونوادش سرمایه شونو بد از دست دادن... هربار به اطرافیان تأکید میکردم که لطفا خبرهای مربوط به اونارو، به من نگن، چون بهم مربوط نیست....
تا چند شب پیش، زن داداشم گفت، بهار شنیدی فلانی چه بلایی سرش اومده؟ داداشم سریع بحث و عوض کرد،گفت خانوم، چرا انقدر دنبال حاشیه ای؟ ول کن دیگه...
تا فردا صبحش، از زن داداشم پرسیدم چی شده؟
گفت اون آدمای سابق زندگیت، اذیتت کردن، و خدا، داره تاوان تک تک کاراشونو ازشون پس میگیره...
گفت زده تو خط مصرف شیشه و اینا...
بعدم گفت، خودکشی کرده...خودشو از بالای یه آپارتمان چندطبقه پرت کرده پایین....دیگه چیزی نگفت...
گفتم اینارو اینجا بنویسم، تا اگر کسی میخونه، بفهمه که ، زمین گرده، بد کنه بد میبینه...اذیت کنه اذیتش میکنن.
تورو جون عزیزاتون، آدمارو آزار ندین، قلبشونو نشکنین...خدا از حق خودش میگذره، ولی از حق بنده ای که در حقش ظلم شده، نهههههههه.
تورو خدا، باهم مهربون باشین...❤️💔