چند بار نداریش ساختم استرس چکاشو کشیدم نپوشیدن نخوردم نگشتم سال به سال آرایشگاه نرفتم خودم رنگ کردم خودم لاک زدم خودم مژه زدن یاد گرفتم
چندین سال ی لباس خونگی پوشیدم عروسیها لباس خواهر و مامانمو گرفتم
پارسال تو اوج بدبختی بود داداشش زد سرش گفت پولمو بده فیش حقوق مو بیار اصلا وامتو کنسل میکنم
باباش پشتش نبود
من بودم فقط کنارش ،حتی حاضر بودم کار کنم خودش نگذاشت ..
با گستاخی تمام حالا که وام هاش اوکی شده حسابش پره منو گذاشته کنار تحقیرم میکنه مسخره ام میکنه اونا شدن شیرین من شدم آدم بده بهم میگه خودت سلیقه نداشتی نخریدی به من چه ،لیاقت نداشتی سفر ببرمت ،این زندگی هم زیادیته ناراحتی برو ،میدونه بی پناهم جایی ندارم فقط میگه برو
میدونه بچه با زنجیر به پام وصله به راحتی میگه برو
نمیشینه پای حرفام میدونه بریدم میدونه ته خطم
یروز یک استوری میزارم و میگم من خودمو نکشتم قاتلم مهدی بود به پسرم بگین باباش مامانشو کشته...
و کار رو تموم میکنم از این همه خرد شدن تحقیر شدن بیچاره و ضعیف بودن خسته ام