نمیتونم تاپیک کنم میترسم یهو یکی ببینه اشنا باشه
یک هفتس اعصاب و ارامش نمونده برام😭
همسرم از ازدواج قبلش دوتا بچه داره
اون خانم نمیتونست نگه داره و کلا پیش اون نبودن
وقتی ازدواج‌کردیم گفتم بیان پیش ما گناه دارن
خیلی سخت بود یهو با دوتا بچه و مادری کردن ولی گفتم عیب نداره تحمل کن بچن گناه دارن
یک هفتس ما جا ب جایی داشتیم شرایط براشون ۸۰٪ از لحاظ رفاهی بهتر شده
اما بزرگه رفتارش بشدت بد شده
تا همسرم سرکاره خوبه بازی میکنه میخنده
همسرم ک میاد ، میاد جلو اتاق ما میشینه جوری ک تو دید ما باشه کاملا و گریه میکنه
و همش بهونه میاره
هرروز پارک میبرمشون
پی اس دارن
کلی بازی
میگه حوصلم سر میره
تو اشپزخونه باشیم میاد جلو اشپزخونه گریه
فقطم وقتی باباش هست یا میگه شبا پیش من بخواب
تو باید بیای باهم کارتون ببینیم
نصف شب خوابیدیم میاد هی در میزنه میگه خوابم نمیبره میگم خب چیکار کنیم الان چشماتو ببند اروم مثل داداشت
خیلیم بهش محبت میکنم میگم دوست دارم برام عزیزی
خیلی تو دستو پامه تو اشپزخونه باز میگم عب نداره بزار حالش خوب باشه سرش گرم باشه اما واقعا دارم کم میارم
اصلا اینجوری نبود یهو کلا چسبیده ب باباش یک هفتس
یا باباش نیست نمیزاره من ۱۰ دقیقه استراحت کنم تا میخوام دراز بکشم میگه من حالم بده بریم بالکن
من دلم درد میکنه
من لبم میسوزه
من گردنمو بالا میگیرم یجوریه
وقتش خوابش ب زور میخوابه همش میگه بازم کارتون بازم داستان بگو هی
ب بهانه از اتاق هی میاد بیرون داداششم میاره
گفتم شاید بهونه مادرشو میگیره گفتم اگر میخوای زنگ بزن باهاش حرف بزن میگه ن دوس ندارم اصلا اون اذیتم میکرده
۱۴۸۰ تماس بگیر
بخدا خوندنش راحته فکر کنید تو همچین زندگی ای باشید این هی گریه ب هرحال حال منو همسرمم بد میشه رو اون کوچیکه هم تاثیر داره روحیش خراب میشه اونم هی گریه ای شده
دلمم نمیاد زیاد چیزی بگم میگم گناه دارن حس نامادری بودن میگیرم🥲
چند سالشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
