حالم خرابه دیگه خسته شدم حسرت غذا خوردن مونده به دلم اونوقت شوهرم که منو مجبور کرد بچهی دوم بیارم با اشتها میشینه غذا میخوره واقعا لجم میگیره ازش سه ماهه از زندگی افتادم
بچهی اولم پسره من سر پسرم حالم بدتر هم بود جوری که میخواستن بستریم کنن هر چقدر هم به شوهرم گفتم دومی دیگه نه قبول نکرد انگار رسالتش تو این دنیا تولید مثله