بچه داستانی که الان میخوام واستون بگم بلنده تیکه تیکه میزارم
حوصله داستان خواندن ندارم
ولی حتی اگر کل دنیا باهات بد باشه اهمیت نده
خواستی جوابشون رو بده نخواستی کلا دایورتشون کن به کتف چپت
داستان از این جا شروع میشه که عمو من یه زن داشته پنهونی از اون زنش
یه روز زن دومش نمیدونم چرا یهو تصمیم به طلاق میگیره در حالا که دو تا دختر داشتن
عمو من دست دو دختر ۲ و ۳ سالشو میگیره میاد پیش زن اولش حکیمه پس میفته و از حال میره
خلاصه کل ماجرا رو به زنش میگه کل فامیلم دور زنه رو میگیرن و بهش میگن باهاش بمون
زنه قبول میکنه و حتی بچه ها رو هم بزرگ کنه
من یه عمه هم دارم عمم میاد پیش عموم میگه یکی از دختراتو بد من بزرگ میگنم(بچه دار نمیشد)
عمومم اوکی میده
قرار شد این ماجرا واسه همیشه تموم شه و این دو تا خواهر زندگی قبلیشون وجودی ديگه نداشته باشه و همه دهن هامون رو ببندیم(غیر من😐😂) و عمم از شهرمون حتی رفت
به دختری عموم که پیش زن عموم یعنی نامادریش بود در حدی که ممکن بود گفتن اره ایشون مادرت نیست ولی نگفتن فلانی خواهرته یا مثلا مادرت زندس
عمم که اون دختر عموم پیشش بود هزار تا جور حرکا زد ولی از عوض کردن شناسنامه ها بگیر تا جعل فوتوشاپ عکس تا دختره نفهمه
گذشت گذشت تا اینکه دختر عموم که چند وقته عروس شده (اونی که پیش عمم بود)
شوهرش خواهرشو تو عروسی میبینه
از قضا میفته دنبال دختره و ولی خیلیی گنگ خیلی خیلی گنگ چیز هایی میفهمه
تا چند وقت پیش که اومده بودن خونه ما با عمم
داشتن میرفتن به شوهرم شمارشو میده میگه میخواد به ن یه روز حرف بزنه
خلاصه چند روز بعد یواشکی اوند خونه ما ازم پرسید راجب زنش و خواهرش
منم همه چی رو بهش گفتم و قسمش داد به هیچکس هیچی نگه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
