تولد ماددم بود داشتیم چت میکردیم گفت بعدازظهر بیا خونمون
گفتم بخدا بعدازظهر تولد مادرمه نمیشه باید واسه اون جشن بگیرم
بهو گفت من و آجیم و مامانم و زنداداشمم میایم
بعد ما اونموقع اونقدری پول در دسترسمون نبود
و اخرای برج بود کم اورده بودیم
منم افتادم تو رودروایسی و کلی گفتم اگه شوخی میکنی بگو
بعد کلی گفت نه اصلا شوخی نمیکنم و قرار شد اونا تا ساعت۵ بیان، منم استرس گرفتم رفتم از همون اسعت ۲ و نیم در به در گشتم تا یه شیرینی فروشی باز پیدا کردم و یه کیک خریدم اندازه همه باشه با ژله و چیز و مخلفات سرهم شدن ۹۷۰، بعد اصلا پولشو نداشتیم، داداشم نصفشو داد من نصفشو بابامم نصفشو
اومدم خونه رو مرتب کردیم
کیک و چیدیم
ژله هارو درست کردم
پفک و کلییی چیز چیدم
یهو پیام داد شوخی کردم
هرچیم گفتم بیاید دیگه این چه شوخی بود جیزارو خریدم نیومدن