اگه حوصله داری بخون خیلی دلم گرفته
اسم گربه بد در رفته همیشه فیف میکرد بهم یه بار غذا بردم دیگه باهام خوب شد اما
صاحبش که مامان من اسم مادر فقط با خودش میکشه، هر سری میرم پسر پنجاه سالش که زن و بچه رو ول کرده و بیکار و بی غیرت نشسته توی خونه جلو شوهرم به چیزی بهم میگه اینجات زشته اونجات زشته بچه هات زشتن معلولی همش با کلمه این منو خطاب میکنه والا بچه هام خدایی خوشگلا سفید مژه بلند بزرگه چشمای درشت درس خون و با ادب خودمم زشت نیستم خدایی
منم این سری توپیدم بهش که داداش باید خیلی بی شرف باشه به خواهرش بد بگه تو باعث خجالت منی تا باعث افتخار
مامانم خودشو زد به شل شدن که این داره خرج ما رو میده این زندگیشو ریخته پای ما و ...
در صورتی که الان دو سال بیکار توی خونس به خدا لقمه در دهن بابامو میخوره
من مامانمو شمال میبرم به خدا دو روز نشده بود بردمشون رستوران داشتن خودشونو خفه میکردن از بس خوردن
یه شب ما سرویس خانه بنایی کردیم رفتیم خونه اینا غذایی که درست کردمو قرمه سبزی نخوردن دلم شکست
بعد پیام دادم بهش ازش گله کردم میگه جواب ابلهان خاموشیس
دلم خیلی گرفته چرا آنقدر خوبی میکنم بدی میبینم والا مثل آوار سرم خراب نشدم باید باعث افتخارش باشم تا پسر بیمارش
مامانم خیلی حسود به خدا اون یکی داداشم بچه هاشو میاره همه مواد غذایی هم میاره دو شب بمونه چشم نداره
دو تا برادرام فوت کردن عین خیالش نیست
چشم نداره بچه یتیم اونا رو ببینه کباب بخوره در قفل میکنه بچه یتیم داداشم یه موقع نیاد به لقمه بخوره