وارد حیاط شدم یه درخت توت وسط حیاط بود مرد رفت تو خونه یه دونه نون گرد آورد من گرقتم خوردم دویاره رفت تو ااتاق
برگشت یه کاسه برنجی مانند بود اب توش بود میگفت این اب و باید بادست ۷ودت بریزی
همین موقع بود که اون حیوون از من جدا شد رفت گوشه حیاط کز کرد از من می ترسید
تا قبل این من داشتم از اون مثل ....میترسیدم