من حدود 6-7 سال پيش يكيو فوق العاده زياد دوست داشتم ايشونم ميگفت دوسم داره حتي قسم ميخورد ولي نه خواستگاري نه چيزي.اينم بگم خيلي منو سركوفت ميزد ب خاطر جدايي پدرمادرم انقدري ك اعتماد ب نفسم نابود شد و اين موضوع رو يه يز لاينحل ميدونستم واز ازدواج ميترسيدم.تا اينك من رو بچگي شمارشو دادم دوستم از شهرستان امتحانش كنه اونم داده بود ب دوستش.از قضا دوستش دخترخاله اين آقا ميشد ك هيچكدوممون نميدونستيم حتي دخترخالش چون با گوشي دوست من زنگ زده بود نميدونست طرف پسرخالشه.خلاصه ايشون عكس دوست منو تو گوشي ديد تو گوشي دخترخالشوم عكس دوستمو ميبينه اسمشو ميپرسه وميفهمه ك آره دوست من دوست دخترخالشم ميشه.فكر كنيد طرف با من دوست بود دست تو دست من نشسته بود عكس دوست منو ازم ميخواست ببينه.تا اينكه گذشت و ما همكار بوديم كارمون جدا شد دوستم گوشيش خاموش شد منم كلا بيخيال اين آقا شدم ك الان دقيقا يادم نيست دليلش چي بود ك بهم زديم ولي انقدري اذيت شدم ك بهش گفتم واگذارت ميكنم به جدت(طرف سيد بود).تا سه سال بعدش توي لاين خواهرم عكسش بالا اومد چون شماره خواهرمو داشت.منم از طريق لاين كانكتش كردم واسه خودم وبهش پي ام دادم چون متاسفانه خيلي دوسش داشتم