پسر همسایه روی لاستیک یه ماشین جیش کرد و بعد بهم گفت تو هم باید این کار رو بکنی چون من نشون دادم
من گفتم مگه من گفتم این کار رو بکنی ولی اصرار کرد منم دیدم از پسش بر نمیام یه لحظه کشیدم پایین آوردم بالا
گفت ندیدم خیلی سریع کشیدی بالا گفتم به من چه
نگو همون لحظه خاله م که مهمون مون بوده داشته از بالکن نگاه میکرده رفت به مامانم اینا گفت و منو دعوا کردن 🥴
همین پسره بزرگ شد دکتر شد خواستگارم شد همون تلفنی ردش کردم گوساله رو
ولی خجالت چرا
آموزش ندیده بودم قدرت نه گفتن نداشتم چرا خجالت والدین موظف بودن حریم بدن رو بهم آموزش بدن و منو توانمند کنن که نکرده بودن فقط احتمالا گفته بودن عیبه کسی نبینه و این حرفا رو زده بودن تابو درست شده بوده ، اولش مقاومت کرده بودم