همه دوربریاشون ازدواج کردن اینا کلا نا امید افسرده از خونه بیرون نمیان فقط بلدن همو بزنن تا حد مرگ مادرمم معتاد به قرص ترمادون ناس و همچین آشغال هایه و وقتی پدرم ب با خستگی تمام میاد خونه مادرم چرت میزنه و هزیون میگه پدرم از سه صبح میره بیابون تا دقیقا 8/9شب
و وقتی مادرمو میبینه بهم میریزه مادرم بهش میگه قرص نمیخوره و بخاطر دیسک کمره اونم باور میکنه ولی من قرصا رو خودم چندین بار دیدم
میدونم اگه خواهرام ازدواج کنن میتونم مادرمو ترک بدم و پدرمم دیگه بیابون نمیره خودم ازدواج کردم
چند وقت پیش به ی حام اقایی زنگ زدم گفت بخت خواهراتو بستن و 500پول بفرست باز کنم اما مادرم نمیده و هر چی پول پدرمه میده چیپس و پفک و قرص و ناس و کیک وزنش رفته روی 100 کیلو
نمی دونم دیگه چیکار کنم من کاری از دست منم برنمیاد فقط حرص و جوش حرص و جوش