آخرای ماه هشتم خیلی کلافه و بی حوصله شدم همش گریه میکنم و بهونه گیر شدم
داداش کوچیکم این وسط داره عقد میکنه همه مراسما بدون من پیش میبره بهش گفتم دو سه ماه صبر کن منم باشم قبول نکرد منم خیلی ناراحت شدم آخه براش کلی آرزو داشتم تو هیچ مراسمی نبودم ( چون خانواده دختر شهر خیلی دور از ما هستن) دلم گرفت امروز پیش مامانم کلی گریه کردم مامانمم ناراحت کردم