منم دقیقا همین کارو کردم و ب سرم اومد
مامان بابام مدام دعوا و قهر داشتن توی خاطراتش ک تعریف میکرد میگفت وقتی بابات اومد خاستگاریم اصلا حرف نزدیم
همیشه بهش میگفتم چقدر مسخرهای چرا وقتی تفاهم نداشتید ازدواج کردید و من تو ازدواجم خیلی دقت میکنم
ب سر خودم اومد شوهرم ک اومد خاستگاریم اصلا حرف نزدم باهاش نمیدونم اصلا چی شد یهو ازدواج کردیم و الان مث مامان بابام هرروز دعوا و قهر