لگدی زد که خدا قسمت کافر نکند
بی تعادل شدم و دست به دیوارم کرد
گره ای روی گره زد به طنابِ دستم
به دویدن عقبِ قافله وادارم کرد
من مَلک بودم و آغوشِ پدر جایم بود
دوری از گرمیِ آغوشِ تو بیمارم کرد
من به عمرم سر بازار نرفته بودم
شوقِ یه بوسه مرا راهیِ بازارم کرد