باهاش صحبت کن
داستان خودتون رو در قالب داستان دوستت تعریف کن
بگو به دوستی دارم که شوهرش بهش خیانت میکنه
و خانمه متوجه شده
به نظرت شوهرش چرا هم قربون صدقه خودش میره هم دوست دخترش
اینطوری سرصحبتو بازکن ریشه یابی کن علت کارشو
مثلا اگه بگه شاید دوستت به مرده اهمیت نمیده
یعنی حساب کار بیاد دستت تو تو زندگی به شوهرت اهمیت ندادی
خودم میدونم ...میام کنار بیام بگم به جهنم هرجا بره باز میاد پیش خودم لعنتی این احساس این قلب بهم فشار میاره ...نمیتونم تحمل کنم ...الان که دارم مینویسم براتون کلی گریه کردم قلبم بشدت داره درد میکنه دست چپ ام داره تیر میکشه چرا باید سهم من از این زندگی این باشه کاشکی براش کم میزاشتم میگفتم اره من کردم ولی مریضه روانی از اینور به من میگه دوست دارم از اون ور به اون
کاش زمان های کاریش تو هم کنارش باشی تا فراموش نکنه همسری فداکار داره...ولی بحث نکن که بیشتر به اون سمت بره
الان به روش اصلا نیاوردم که میدونم داره بهم خیانت میکنع ...میخام اول تکلیف خودمو با خودم روشن کنم ...چون نمیدونم چکار کنم بعد که فهمیدم به خودش بگم چون مدرک اینام دارم اکانتش هر غلطی میکنه در جریانم
دقیقا دقیقا تو شرایط تو ام کاملا میفهمم خیلی سخته تحمل این وضع
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
