2777
2789
عنوان

سلام میخوام داستان زندگیم روبزارم

| مشاهده متن کامل بحث + 481 بازدید | 39 پست
اینجا بود که فهمیدم عجب مامان فرشته ای رو از دست دادم یه بابای بداخلاق و بد دهن و عصبی و یه زن بابای ...

ایشالا خدا برات بهترین قرار بدع تا تسکین گذشتت باشع🍀

خنده را معنی سر مستی نکن ، آنکه میخندد غمش بی انتهاست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

کلاس پنجم بودم تنها دلخوشیم درسم بود هرسال نمره اول کلاس میشدم اما زن بابای عوضیم از همون موقع ذهن بابام رو شستشو میداد که نباید بزاری درس بخونه  منم عذاب میکشیدم. 

مامانم هم زیاد نمیزاشتن ببینیم سالی یه بار  همین

همون موقع ها بابام رفت کارگر زمین کشاورزی شد حالا باید از صبح زود میرفتیم مثل سگ کار میکردیم تا شب فقط تایم هایی که مدرسه بودیم  نمیرفتیم. 

از یکی از عذاب هایی که خواهرم کشید و من بیشتر عذاب روهی کشیدم بگم بابای روانیم کتری پر از آب جوش رو پرت کرد رو کمر آبجیم سوخت جلوی چشمم داشت میسوخت جیغ میزد گریه میکرد منم دویدم لباسش رو درآوردم با زن بابام بعد خمیر دندون زدیم روش پوست کمرش غلفتی کنده میشد خدا لعنتش کنه خاطرش دوباره زنده شد برام

یه شب بارونی بود نمیزاشت داداشم رو ببریم بیمارستان زن بابام کلی جیغ زد گریه کرد تا راضی شد بعدم به آبجیم گفتن بگو بازی میکردم خوردم به گاز ریخته روم

https://uupload.ir/

گذشت و گذشت من با فهش و کتک و تحقیر و خر حمالی بزرگ شدم  یه لباس واسه ی ما نمیخریدن مثل بدبختا البته بدبخت که بودیم. 

تا کلاس نهم اینم بگم بخاطر اینکه برام هیچی نمیخریدن تابستون ها میرفتم سرکار. 

دیگه زن بابام مخ بابام رو زد نذاشتن درسم رو ادامه بدم 

منم رفتم کلاس خیاطی و آخراش بود که تو راه یه پسری بهم شماره داد و منم یواشکی باهاش در ارتباط بودم و قصدش ازدواج بود بعد از 8ماه اومد خاستگاری و همین زن بابام با آینده ی من بازی کرد و فهمید ما با هم دوست بودیم گذاشت کف دسته بابام اینم بگم منو این پسره رابطمون کلا مجازی بود. 

بابام وقتی فهمید دخترش دوست پسر داشته آتیش گرفت اینقدر منو زد با زنجیر با چوب با مش با لگد اینقدر زد و زد که من تصمیم گرفتم خودکشی کنم آبجیم فهمید و نزاشت 

چند بار وقتی خواب بودم بابام به قصد خفه کردنم اومد بالای سرم  این بدترین تجربه ی زندگیمه توی خواب یهو یکی گردنتو بگیره به سختی تونستم جیغ بزنم زن بابام بیاد نجاتم بده


زن بابای عوضیم خودش بابام رو پر میکرد خودش هم جلوش رو میگرفت

https://uupload.ir/

کاش مادر،خاله،مادربزرگ کسی،درجریان،میزاشتیدبه دادتون میرسید

کاش بابات آزادنمیشد

آذین،،هستم،،خدایا خدایی کن رحم کن معجزه کن ، اگرنکنی من نه خدادارم و نه حسین،،،،من امید داشتم ،خدایا،،،،

تا اینکه تو سن 19سالگیم زنگ زدم اورژانس اجتماعی و رفتم بهزیستی 6ماه اونجا بودم بابام از ترس آبروش هر روز میومد که من پشیمون شدم برگرد اذیتت نمیکنم اما مگه من خر میشدم  اینقدر اومد و رفت که بهزیستی بهم گفت تا آخر عمرت هم اینجا باشی بابات ولت نمیکنه و من برگشتم و یه خاستگار از آسمون یهویی اومد خاستگاریم منم قبول کردم  بابتم هم مخالفت نکرد چون میدونست من دیگه تو اون خونه زندگی کن نیستم الانم نزدیک دو ساله دیگه ازشون دورم و دعا میکنم آبجیم هم زودتر از اون جهنم دره خلاص بشه. 

همه ی اینایی که گفتم حقیقت داشت من هر روزم با درد گذشت اگه بخوام از همه ی دردهام بگم یک سال مداوم باید تایپ کنم و اشک بریزم به حال خودم که هیچوقت حامی نداشتم و تنها حامیم  خدا بود اینم بگم تو سن14 سالگی یه خودکشی ناموفق هم داشتم 

میخوام اینو بگم که پایان شب سیه سپید است من هنوز یه دختر ده هشتادی رو ندیدم که از من بیشتر درد کشیده باشه 

اما الان خوشحالم و خوشبختم خانم خونه ی خودم شدم یه شوهر دارم که عاشقمه  یه روزم ازم دور نمیشه  چون به خدا ایمان داشتم همیشه از خدا کمک خواستم اونم کمکم کرد. 

هیچوقت نا امید نشید. 

https://uupload.ir/

کاش مادر،خاله،مادربزرگ کسی،درجریان،میزاشتیدبه دادتون میرسیدکاش بابات آزادنمیشد

کاش بابام اعدام میشد توی ده سال هرلحظه آرزوم بود بره و دیگه بر نگرده 

همه میدیدن ولی چیزی نمیگفتن بی کسی بدترین درد دنیاست از خدا میخوام هیچکس بی کس نش

خاله داشتم دایی داشتم عمه و عمو هم داشتم مادر بزرگ هم داشتم اما من و خواهرم فقط خدا رو داشتیم و داریم. 

https://uupload.ir/

تا اینکه تو سن 19سالگیم زنگ زدم اورژانس اجتماعی و رفتم بهزیستی 6ماه اونجا بودم بابام از ترس آبروش هر ...

لحظع لحظع تایپت خدا خدا میکردم آخرش همع دردات تموم بشع و خوشبخت باشی ک خدارو شکر شدی. خعلی خوشحالم ک کابوس پدرت تموم شد. انشالله خدا همع جورع واست جبران کنع🍀

خنده را معنی سر مستی نکن ، آنکه میخندد غمش بی انتهاست
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

نظر شما چیه

elnaz_javidi | 1 دقیقه پیش

ناباروری

mmmary66 | 2 دقیقه پیش
2791
2779
2792