2777
2789

سلام میخوام از تنهایی ها و درد و غم های یه دختر ده هشتادی بگم که مثل هیچکدوم از ده هشتادی ها نبود

از دنیای شیرین بچگیش که به کامش تلخ شد

دنیای زیبایی جوانیش که به درد و غم تهمت و فهش گذاشت. 

بخاطر یه سری مساعل اسمم و مکان و بعضی چیزها رو اشتباه میگم که شناسایی نشم لطفا کارا کاه ها دنبال مدرک برای ثابت کردن دروغگوییم نگردن 

قصد ندارم برم تو پر بازدید فقط میخوام برای اولین بار بنویسم شاید علاقه به نویسندگی پیدا کردم. 

https://uupload.ir/

از اولش بخوام شروع کنم من پرنسا متولد هشتاد و یک در یه روستا. 

از جایی که یادمه بگم یه بابا داشتم که عاشقم بود و یه مامان که همیشه شاهد کتک خوردنش از بابام بودم و یه خواهر که متولد هشتادو چهار بود. 

بابام همیشه منو میبرد مغازه برام کلی خوراکی میخرید و من غرق در دنیای شیرینی کودکی، 

اما یه روز جلوی چشمم بابام یکی رو کشت و زندگی منم تغیر کرد بابام رفت زندان اما من بچه بودم متوجه نبودم داره چی میشه اینجا 5سالم بود. 

گذشت و گذشت که حکم اعدام بابام اومد خانواده ی پدرم وضع مالیشون بد نبود 

اما خانواده ی مقتول میگفتن فقط اعدام توی همین زمان ها خانواده ی بابام خیلی مامانم رو اذیت کردن و بابام هم تو زندان با یکی دیگه ازدواج کرده بود که مامانم تصمیم به طلاق گرفت. 

من خیلی خیلی وابسته به مامانم بودم اما نمیفهمیدم چون بچه بودم و فکر میکردم کاش بابای مهربونم آزاد میشد و منو هر روز میبرد در مغازه برام کلی خوراکی میخرید... 

هستین بقیش رو بگم؟ 

https://uupload.ir/

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

مامانم از بابام جداشد 

وقتی نه سالم بود  

بالاخره بابام رو بخشیدن و هرچی زمین و ملک داشت ازش گرفتن. 

من و آبجیم تا ده سالگیم پیش مامانم بودیم 

مامانم خیلی خوب بود تو ناز نعمت و محبت بزرگمون کرد اما این خوشبختی عمری نداشت

بابام از زندان اومد بیرون و منو آبجیم رفتیم پیش بابام و نامادریم 

https://uupload.ir/

اینجا بود که فهمیدم عجب مامان فرشته ای رو از دست دادم 

یه بابای بداخلاق و بد دهن و عصبی و یه زن بابای عقده ای. هرچقدر بگم بد بودن کم گفتم، 

تازه دلتنگیام برای مامانم شروع شد هرشبم گریه هر روزم به فکر رهایی از این جهنم. 

کوچیک ترین کاری که بابام باهام میکرد بهم فهش های جنسی میداد و میگفت تو مثل مامان فلان شدتی تو هم مثل اون خرابی 

کاخ رویاهام با بابام رو سرم خراب شد  واقعا این بابای من بود هرچقدر بگم چقدر تو این سالها نابود شدم کم گفتم امیدوارم هیچکس تجربش نکنه. 

حالا من دختری بودم که همه ی کارام رو مامانم میکرد نامادریم از من ده ساله توقع داشت یه عالمه ظرف بشرم جارو کنم  حتی  لباس بشورم کتکم ازش بخورم حرف هم بشنوم

https://uupload.ir/

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792