پسرداییم باهام درددل میکرد چند ماه پیش بود
حالش خیلی بد بود میترسیدم کاری دست خودش بده
چون از بچگی باهاش خیلی رابطه خوبی دارم
بهم گفت ؛
از بچگی من همیشه باخت دادم
تو تقسیم کلاس پیش دوستام نمیافتادم همیشه ..
تو تقسیم تیم فوتبال همیشه بازی نمیکردم ..
تو بچگی حسرت یک دوچرخه یک گیم نت رفتن یک وسیله بازی یک لباس خوب یک جفت کفش نو داشتم..
تو کنکور چند سال زحمت کشیدم نشد..
تو سربازی تو بدترین و خطرناک ترین و سخت ترین
نقطه ممکن ایران سربازی افتادم ..
تمام عمرم از بچگی عاشق یک دختر بودم اون همه رو انتخاب میکرد منو دوست نداشت فقط..
تو شغل منم تو پروژه مثل بقیه زحمت میکشیدم حتی بیشتر شرکت میرفت تو بهره برداری همه میرفتن سرکار فقط من اخراج میشدم چون یا بدشانس بودم یا بی کس..
تو مصاحبه ها دیگر به پارتی دار ها باختم ..
تو قرعه کشی ماشین ۴۴ باره ثبت نام کردم در نمیاد سودی کنم ..
تو زندگیم با هزار قسط و زحمت بدبختی ماشین خریدم دزدیدن.
گفت ۳۴ سالمه بیشتر از هرکسی که میشناسم دویدم و تلاش کردم زحمت کشیدم الان هیچی ندارم فقط یکبار تو زندگیم حسرت به دلم مانده فقط یکبار برای منم بشه فقط یکبار بعدش بمیرم
الان برای این آدم یکی توضیح بده و قانعش کنه
خدا هست خدا مهربانه خدا بخشنده است خدا حواسش هست خدا همه چی درست میکنه همیشه..