خانما این کاربری دست 3 نفره درحال حاضر و کاربری من فردا از تعلیق خارج میشه
1 سال و 4 ماه و 14 روز پیش عزیزترینم رفت؛
دختری بودم با کلی تروما و مشکل..دغدغه؛پیچیدگی و بی اعتمادی ب همه چیزو همه کس،باهاش وارد رابطه شدم و 2 ماه باهم بودیم،2 ماهی که قد 2 سال گذشت و هر روزو شبش خاطره و زندگی باهاشه
عاشقم بود و برام هرکاری میکرد،هرلحظه از وجود چنین ادمی کنارم میمردمو زنده میشدم
حس میکردم دارم کم کم از عمق وجودم دوس داشتن رو تجربه میکنم
یه پکیج کاااامل از چیزایی بود که دوس داشتم..اگه روزی ده بار میومد دیدنم هربارشو با گلی،کادویی خوراکیی چیزی میومد..تایمی که برام دسته گل میخرید یه شاخه از روش بر میداشت میگفت این باشه پیش من هرموقع پژمرده یا خشک شد بدونمو برات دوباره بخرم
تموم زندگی و وجودشو برام میذاشت؛وضع مالی اونا از ما بالاتر بود و خودش چندتا کار داشت..منم با مامانم تنها زندگی میکردم
تموم امور زندگیم رو گردن میگرفت و شده بود کارت بانکی و ماشین شخصی من؛بهش میگفتم من در مقابل این کارایی که میکنی چیزی ندارم بهت بدم..دوستم ندارم دینی بالاسرم باشه...میگفت
{من در اعضاش هیچی ازت نمیخوام جز خودتو،تاحالاعم چیزی ازم ندیدی
منتظرم این 6 ماه تموم شه دیگه کاملا بشی مال خودم؛یه پسر میتونه به 200تا ادم نوعی چشم داشته باشه و هرکاری دلش میخواد بکنه اما نخواد تو چشم اونی که دوسش داره خار بره،من کاری که تورو اذیت کنه انجام نمیدم}
راستم میگفت..واسه گرفتن دستامم ازم اجازه میگرفت،بارها حتی خودم دلم میخواست شیطونی کنم خودشو جمعوجور میکردو بم میگفت هرچیزی به وقتش
فوق لعاده ترین ادم زندگیم بود
اولین ماهگرد شام رفته بودیم رستوران و واسه دومین ماهگرد هم باهم برنامه ریزی کرده بودیم تو ی رستوران
همون روز تصادف میکنه و فوت میشه..تو داشبورد ماشین ی انگشتر نقره بود که میخواست برای به اصطلاح نشون اون شب بهم بده
من میگم 2 ماه باهم تو رابطه بودیم..ولی این 2 ماه روزوشب باهم بودیم و خانواده هامون در جریان کامل بودن..اون رفتو من موندم و قلبمو خاطراتش
بعد از اون هررررر پسری رو باهاش مقایسه میکردم و میگفتم چقد بلد بود منو..چقد منو حفظ بود
ما 9 ماهه که خونمون رو تغیر دادیم و روبروی خونمون یه کافه کوچولو و مردونه داره که ی پسره صاحبشه..میدیدیم همو ولی تاحالا بش دقتی نکرده بودم و باهاش برخوردی هم نداشتم
یه چندشبیه که ازش قهوه میگیرم
رفتارش،متانتش،صحبت کردنش،خندیدنش،همهههه چیزش شبیه اونه
انگار خوده اونه..حتی فیسش
اول که دقت کرده بودم بهش حالم خیلی بد شده بود..اما این چندشبی فکرم درگیر شده
من کار اشتباهی میکنم؟عذاب وجدان داره میکشتم
حس میکنم باید خجالت بکشم برم سر مزارش