من ۶ ماهه عقد کردم یک روز خوش ندیدم تو این دوران. مامانم از همون اول بدمو پیش شوهرم میگفت مثلا تو خونه بحثم میشد باهاش سریع زنگ میزد به شوهرم که دخترم فلان کارو کرده بهش بی محلی کن توهم درست بشه.
تا حدود ۲ ماه پیش که با خواهرم دعوام شد صورتمو چنگ انداخت زخم شد و به منو شوهرمم فحش داد. شوهرم فهمید و گفت تا حداقل ازت معذرت خواهی نکنه منم باهاش سر سنگینم
مامانم فهمیده شوهرم پشتم در اومده از اون طرف جلوی روی من همش میگه شوهرت ولت میکنه میره
اه و نفرین منو خواهرت زندگیتو میگیره ایشالا بدبخت میشی
از اون ورم دیده هرچی بدمو به شوهرم میگه شوهرم بازم پشتمه دیگه محلش نمیده. شوهرم میاد خونمون پشتشو میکنه بهش میره برای خواهر شوهرم غذا میکشه
الان نشسته بودیم یهو برگشت به شوهرم گفت با طناب پوسیده دروغگوها( با اشاره به من ) تو چاه نرو و به خواهر زنت احترام بزار
دارم دیوونه میشم دیگه همیشه از من بدش میومد و عاشق خواهرم بود در حدی که جلو خاستگارای من خرما میذاشت
خداروشکر شوهرم فهمیدهس ولی میترسم با رفتارای این زن خراب بشه . فعلا پولم نداریم خونه و عروسی بگیریم