2777
2789
عنوان

بعد از مدت ها اومد

| مشاهده متن کامل بحث + 2067 بازدید | 83 پست

به قول ارسطو پایتخت بچه بچ حرف میزنی😄

یا هنوز زندگی رو نفهمیدی یا عشق و بد فهمیدی

اینی که از زندگی شما معلومه عشق شوهرت ،الان افسردگی زایمان داری هورمونات جابجا شده چشماتو رو حقایق بستی و داری به بیراهه میری

همیشه آدما راه رو اشتباهی میرن،بعدم اسمش رو میزارن تجربه ولی یکی نیست بگه چرا از تجربه دیگران استفاده نمیکنی 

خیلیا قبل تو این راهو رفتن ته ته تهش پشیمونی

مختاری برا زندگیت تصمیم بگیری ولی بنظرم قبلش با خودت روراست باش  

به قول ارسطو پایتخت بچه بچ حرف میزنی😄یا هنوز زندگی رو نفهمیدی یا عشق و بد فهمیدیاینی که از زندگی شم ...

عزیزم من به خاطر اون اقا نمیخوام طلاق بگییرم و مرسی که توهین نکردی

فقط 28 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

عزیزم من به خاطر اون اقا نمیخوام طلاق بگییرم و مرسی که توهین نکردی

در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم


لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی


فکرِ خود و رایِ خود در عالم رندی نیست


کُفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی


زین دایرهٔ مینا خونین جگرم، مِی ده


تا حل کنم این مشکل در ساغرِ مینایی




در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیملطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرماییفکرِ خود و رایِ خود در عالم رن ...

مرسی عزیزم حالم رو خوب کردی 

فقط 28 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

یه موضوعی که متوجهش شدم اینکه شما همسرت رو دوست نداری،درسته؟

شاید باورت نشه ولی من بدون عشق با شوهرم ازدواج کردم یعنی هیچ علاقه ای نداشتم و فقط به خاطر شغل و موقعیت اجتماعی بله رو گفتم،فکر کن دوران عقد اصلا دوست نداشتم ببینمش🥴

اصلا غیرقابل تصور و تعریف .این قضیه ۵ ۶ سال زول کشید و شوهرم از هیچ کاری دریغ نمیکرد هرکاری که فکرش بکنی تا بتونه دل منو نرم کنه ولی هر روز بحث و دعوا الکی راه مینداختم هیچ علاقه ای به زندگی نشون نمیدادم حتی حرف از بچه میشد واضح میگفتم دوست ندارم بچه ای ازت داشته باشم.گذشت تا اینکه برام اتفاقی افتاد که فقط شوهرم کنارم بود و تمام تلاشش رو برام میکرد و تنها کسی بود که کنارم بود ،تمام اونهایی که دوستم بودن و عاشقشون بودم و شاید همیشه حسرت داشتنشون رو داشتم هیچ کدوم نبودن هیچ کس

به خودم اومدم ذره ذره احساسم بهش تغییر کرد این هم طول کشید ولی الان که دارم برات حرف میزنم عاشقانه شوهرم رو دوست دارم و اگر نبینمش حالم بد میشه

اینا رو گفتم که بدونی همیشه همه چیز اونطور که ما میخوایم نمیگذره


یه قدم بردار رو به جلو برای زندگیت تا ببینی زندگی چه بی پروا به سمتت میاد👈🌹

پربازدید نگاه کن کاربری صفا نوشته من اصلا قصدطلاق ندارم مشاورگفته طلاق بگیر

ببین دخترازین مشاورا چیز خوبی در نمیاد

حالا خوددانی منکه انگشتم درد اومد از تایپ کردن

خدا ما را هدایت می کند خدا بر امر خود غالب است خدا امر خود را به انجام می رساند خدا نور خود را کامل می کند دست خدا بالاتر از همه دست هاست خدا تنها قدرت کل هستی است رب من خداست مالک و صاحب اختیار من خداست 

حق با توعه تو خودت مطمئنی بچه هات قراره تف تو صورتت بندازن؟من حرفی از برگشت به نامزد سابقم زدم؟مگه ق ...

بله گفتی

کسی که میشینه یه مرد غریبه بهش بگه دوسش داره و به جای اینکه بزنه تو دهن اون مرد می گه دارم به طلاق جدی فکر می کنم، نیاز نیست بچه هاش را رها کنه... اون بچه ها همچین مادری را نمی خوان و پدر اون بچه ها نمی ذاره بچه هاش رنگ همچین مادر بی غیرتی را ببینن 

تصورت از خیانت دقیقا چیه؟! تمام این کارهایی که تا الان کردی اسمش خیانته فقط خودتو با اینکه من خوبم من خطا نمی کنم همه به من اعتماد دارن گول میزنه... اوتی که بهش فکر می کنی اسمش خیانته. میایی اینجا راجع بهش می نویسی و مزه مزه اش می کنی اسمش خیانته


البته بگم همه اینها از روح و ذهن بیمار نشأت می گیره

کاش به جای اینکه حرفای دلتو اینجا عمومی می کردی میرفتی پیش روانپزشک و اساسی درمان می شدی


کاش این نرم افزار مسدود کردن کاربر داشت کاش می تونستم تمام کامنتهایی که برای شما گذاشتم پاک کنم. کاش تمام تاپیک هات از صفحه من پاک می شدن. کااااش

پربازدید نگاه کن کاربری صفا نوشته من اصلا قصدطلاق ندارم مشاورگفته طلاق بگیرببین دخترازین مشاورا چیز ...

عزیزم این اقا مشاور نیست روانشناسه همون ادمیه که من رو بارها از خودکشی برگردوند و من حتی با یکی دیگه از همکاراش امروز صبح صحبت کردم همین نظر رو داشت

فقط 28 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

بله گفتیکسی که میشینه یه مرد غریبه بهش بگه دوسش داره و به جای اینکه بزنه تو دهن اون مرد می گه دارم ب ...

اول از همه اینکه نیازی به مسدود کردن نیست من هم مشتاق صحبت با شما نیستم و بعدم نمیدونم چرا متوجه نمیشی من اون اقا رو جوابش کردم و طلاقم  به اون اقا هیچ ارتباطی نداره و اینکه من پیش روان شناس میرم و متاسفانه با بیان کردن نظر یکسری از شماها روانشناسم گفت مثل اینکه یکسری خیلی اوضاع خراب تری از من دارن و بعدم شما نگران نباش و یاد بگیر جای بقیه صحبت نکنی هم بچه هام خواهان من هستن هم شوهرم حتی اگر جدا بشم

فقط 28 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز