2777
2789
عنوان

بعد از مدت ها اومد

| مشاهده متن کامل بحث + 551 بازدید | 44 پست
عزیزم دنبال چیزی نباش.بعضی چیزا رو نمیشه دنبالش رفت چون به ضررته.اون آقا خوب باشه یا بد برای زنش بده ...

و  واقعا حال تعریفش رو ندارم دوباره همسر اون اقا هم تو جدایی مون نقش یزادی د داشته و تازه شیش ماه هم نشده ازدواج کردن

فقط 30 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

و واقعا حال تعریفش رو ندارم دوباره همسر اون اقا هم تو جدایی مون نقش یزادی د داشته و تازه شیش ماه هم ...

عزیزم یعنی آنقدر عشق مهمه؟ من با اینکه امشب حالم بده بود و دلتنگش بودم چون خیلی آدم خودشیفته ای بود و اذیتم میکرد پا رو دلم گذاشتم.حتی دیدمشم بهش سلام نکردم که مبادا راهش تو زندگیم باز شده.

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

عزیزم یعنی آنقدر عشق مهمه؟ من با اینکه امشب حالم بده بود و دلتنگش بودم چون خیلی آدم خودشیفته ای بود ...

هر عشقی نه ولی برای من اینطوره انقدر که حاضر باشم بعد شیش سال قید همه چی رو بزنم حقیقتش چند قلو بردارم دکتر دیروز گفت باید دو تاش رو سقط کنی و دوتاش رو بدنیا بیاری بخاطر شرایطم اخه مشکل قلبی داشتم قبلا عمل قلب کردم همین دوتا هم هنوز خطرناکه شاید ته بی رحمی باشه ولی خوشحال شدم به معنای واقعی همسرم رو نمیخوام یعنی هیچ مردی رو جز اون اقا نمیخوام میخوام طلاق بگیرم تنها زندگی کنم چون بنظرم تنهایی بهتر از اینکه کنار کسی زندگی کنی که نمیخوای

فقط 30 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

مگه صرفا یک نفر باید بهت بدی کنه که طلاق بگیری دوست نداشتن کافی نیست اینکه به ادمی که کنارته حسی ندا ...

عزیزم مگه ازدواج مثه خریدن  لباسِ ...!!!؟؟

خب دوسش نداشتی چرا ازدواج کردی!!؟

چرا بچه دار شدی!!؟

یعنی از وقتی باهاش ازدواج کردی تصمیم داشتی طلاق بگیری

یا چون این شازده تشریف آورده و برگشته به فکر طلاق افتادی؟

پنجره ای که بهت آسیب میزنه رو ببند،اصلا مهم نیست که چقدر منظره ش  قشنگه!

عزیزم مگه ازدواج مثه خریدن لباسِ ...!!!؟؟خب دوسش نداشتی چرا ازدواج کردی!!؟چرا بچه دار شدی!!؟یعنی از ...

عزیزم ازدواج مثل لباس نیست که چهار ساله صبر کردم ولی مطمئنن نباید باعث عذاب کشیدن ادم بشه از اول قصدم طلاق نبود با خودم گفتم عادت میکنم ولی نکردم بچه هم به اصرار شوهرم بود و چون مشکلات رحمی داشتم فکر نمیکردم باردار بشم اونم چند قلو واقعا مصداق خره شدم که تو گل گیر  کرده ما همجنسیم باید همو درک کنیم واقعا زندگی کنار کسی که دوستش نداری سخته شما خودت رو بزار جای من بعد بچه هم که با وجود حضانت که جز مهریه من هستش با این حال ترجیح میدم شوهر بزرگ شون کنهچون از لحاظ روانی واقعا نیاز دارم به تنهایی  البته اگر کار به طلاق کشید فعلا دارم همه جوره براورد میکنم

فقط 30 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

عزیزم مگه ازدواج مثه خریدن لباسِ ...!!!؟؟خب دوسش نداشتی چرا ازدواج کردی!!؟چرا بچه دار شدی!!؟یعنی از ...

من اون روزا زورم به ادمای دورم نمیرسید همه جوره تحت فشار بودم فقط میخواستم یه راهی برای فرار پیدا کنم از لحاظ مالی به خانوادم وابسته بودم الان پنج سال گذشته از لحاظ کاری و مالی ثبات پیدا کردم کاملا از خانوادم مستقل شدم و از همه مهم تر دیگه زورم بهشون میرسه

فقط 30 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

امیدوارم پشیمون نشی.ولی تا وقتی ازدواج کردی باهاش وارد رابطه نشو.گناه به جون نخر

من دیگه جایی برای پشیمونی ندارم فقط میخوام طلاق بگیرم همین این که دوباره با اون اقا باشم یا نه مسلما تا وقتی زن داره انتخابم نیست

فقط 30 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

عزیزم عشق خوبه فقط تا اونجایی که به روانت آسیب نزنه وقتی میبینی این عشق بهت آسیب میزنه باید رهاش کنی

منم با هزار امید وآرزو با یکی از اقوام مادریم ازدواج کردم بدترین بلاها رو سرم آوردن بعد جلو بقیه آنچنان با محبت و بااحترام باهام برخورد میکردن که خودمم باورم میشد اونا به من بی احترامی نمیکنن من اشتباهی ایطور فکر میکنم یعنی طوری شدم که واقعا به مرز جنون رسیدم 

وقتی یه کوچولو از مشکلات خانواده همسرم به خودم رو برا روان شناس تعریف کردم گفت بسه به من بگو چطور تحمل کردی گفتم عاشق شوهرمم خیلی میخوامش بخاطر اون تحمل کردم

گفت خانم اگه یکماه دیگه بااین خانواده زندگی کنی دیوونه میشی و من همچنان مثه دیونه ها باهاشون زندگی می کروم چون قلبنا عاشقش بودم در حالی که اصلا حتی یکبار پشت من نبود فقط خانوادش به گفته خودش اولویت من مادرم ِ خانواده م هستن

من عاشق بچه م وقتی متوجه شدم اجازه بهم نمیدن مادر بشم و مطمئن شدم شوهرم هم نمیذاره 

به الاجبار ترکش کردم چون نتونستم قید مادر شدن رو بزنم 

(الآنم دیگه ازدواج نمیکنم ولی هرگز بهش برنمیگردم )

من به معنای واقعی اذیت شدم روحم نابود شد روانم از بین رفت اما دوباره خوب شدم

دقیقا امشب شد ۸ماهه که اومدم خونه بابام و حتی یکبار هم تلفنی یا حضوری همونو ندیدیم 

(یکبار دیدمش تو دادگاه اما اصلا نگاش نکردم)

ازش متنفر نیستم دوسشم دارم اما ایشون عشق نیست بلا ست...

من هم تحصیلکرده هستم هم ظاهر خوبی دارم 

پنجره ای که بهت آسیب میزنه رو ببند،اصلا مهم نیست که چقدر منظره ش  قشنگه!

عزیزم عشق خوبه فقط تا اونجایی که به روانت آسیب نزنه وقتی میبینی این عشق بهت آسیب میزنه باید رهاش کنی ...

عزیزم بابت تمام اتفاقات متاسفم کسی که بعد از زندگی مشترک باز هم الویتش مادرش باشه بنظرم همون بهتر ازش جدا بشی و اینکه تازه یادم اومد شما تاپیکی که راجب همسر سابقم گفته بودم هم پست گذاشتید پس بهتر میتونید راهنماییم کنید من تلاشم رو برای اینکه زندگیم با همسرم رو ادامه بدم واقعا کردم ولی واقعا نمیتونم عشق مهمه ولی همه چیز نیست ولی واقعا دوست نداشتن سخت تره 

فقط 30 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

من اون روزا زورم به ادمای دورم نمیرسید همه جوره تحت فشار بودم فقط میخواستم یه راهی برای فرار پیدا کن ...

برات دعا میکنم بهترین ها برات اتفاق بیفته عزیزم 

مهم سلامت روح و روان خودته بعد بقیه

نمیدونم چی بگم هرطور خودت صلاح میدونی اما حتما با چندین مشاوره دلسوز صحبت کن مشورت بگیر 

یه موسسه روانشناسی هست رایگان مشاوره میده تلفنی ِ کاملا رایگانِ صبح ها۸تا۲ظهر زنگ بزن مشاوره بگیر عزیزدلم 

02533130044

راستی مادر بودن افتخاره خدا مادر بودن رو لایق هر زنی نمیبینه به خودت افتخار کن که مادری 💚

اینکه چند قلو خدا بهت داده  بهش بعنوان یه نشونه و یه هدیه از طرف خدا نگاه کن

پنجره ای که بهت آسیب میزنه رو ببند،اصلا مهم نیست که چقدر منظره ش  قشنگه!

برات دعا میکنم بهترین ها برات اتفاق بیفته عزیزم مهم سلامت روح و روان خودته بعد بقیهنمیدونم چی بگم هر ...

عزیزم مرسی از کمکت من خودم همین الانم با مشاور صحبت کردم اونم حضوری اتفاقا بهم گفت اگر بدون در نظر گرفتن اون اقا به همسرت  هنوزم که هنوزه علاقه نداری ترکش کن اگر داری عذاب میکشی چون هم تو حقته کنار کسی زندگی کنی که دوستش داری هم همسرت حق داره دوست داشته بشه و....

فقط 30 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

عزیزم بابت تمام اتفاقات متاسفم کسی که بعد از زندگی مشترک باز هم الویتش مادرش باشه بنظرم همون بهتر از ...

ممنوم عزیزم 

محبت دارید 

تو یک زنی یک مادر قدرت خودتو دست کم نگیر 

ما زن ها اگه بخوایم میتونیم  عاشق کسی بشیم یا نسبت به اون شخص بی تفاوت بشیم 

بنظرم یه مدت رو خودت کار کن و زاویه دیدتو عوض کن نسبت به همسرت 

همه چیز رو بریز دور با یه نگاه دیگه ببینش 

بخدا زندگیت گلستان میشه و همه به زندگیتون غبطه میخورن 

من مطمئنم تو میتونی حالا شاید عاشق نه ولی میتونی همسرتو دوست داشته باشی 

پنجره ای که بهت آسیب میزنه رو ببند،اصلا مهم نیست که چقدر منظره ش  قشنگه!

ممنوم عزیزم محبت دارید تو یک زنی یک مادر قدرت خودتو دست کم نگیر ما زن ها اگه بخوایم میتونیم عاشق کس ...

عزیزم بارها امتحانش کردم و تهش دوباره به همین نتیجه رسیدم حقیقتا دیگه خسته شدم من قبل از همسر بودن و مادر بودن یک زنم و یک انسانم که حق داره در وهله اول به خودش فکر کنه نه بقیه تا الان الویتم خودم نبودم الان تنها الویتم خودمم قلبم و ارامشم

فقط 30 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792