فکر کنید تو مسیر بر گشت از دانشگاهید دو قدم از دانشگاه فاصله گرفتید اونجا هم شلوغ سیگار میکشن چند نفر وایستادن یک پسره همینجور که وایستاده جلو صورت شما فندکشو روشن کنه دو وجب با صورت من فاصله داشت من خر هیچی نگفتم فقط به چپ پیچیده رفتم تو شیشه مغازه بغلی مثل ربات به راهم ادامه دادم همش میگم چرا همون فندک و نکردم تو باسنش 🤦🏻♀️
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.