دختر همسایه امون ۱۴ سالشه امسال کلاس نهم هست دو سال پیش مامان و باباش از هم جدا شدن دختره گفت مادرش خیانت کرده باباش هم طلاقش داده
دوتا داداش داره ک تهران رفتن درس میخونن دانشگاه تابستون هم ک میان خونه پدر زندگی میکنن از مادرشون خوششون نمیاد دوتا پسر بزرگا ازش متنفرن
یه داداش کوچولو هم داره ک ۴ سالشه و فعلا دست مامانشه حضانتش مامانش ازدواج کرده خونه شوهرشع
دختر همسایه امون تنها هست با پدرش داداش بزرگا الان دانشگاهن پدرش صبح تا عصر سر کار هست بعضی وقتا دختره میاد خونه ما یا ما میریم اونجا دختره ظهر اومده بود از مدرسه رفتم پیشش یهو وسط ناهار خوردن اشکاش ریخت گفت دلم برای غذاهای مامانم تنگ شده بغلش کردم گفتم غصه نخور برو بهش سر بزن گفت نمیخوام از شوهرش خجالت میکشم بعدشم بابام میزاره ها ولی بعد ک بیام یه جوری میشه اخلاقش حس میکنه من زحمت های اونو نادیده میگیرم میرم پیش مامانم نمیخوام فکر کنه خدای نکرده من مامانم رو بیشتر از بابام دوست دارم
دلم براش سوخت چکارش کنم😭🥲