دخترخاله م داره ازدواج میکنه
بعد حدود دو هفته پیش خاله م توی دورهمی خبرش رو داد
یهو دخترخاله م اومد داد کشید چرا گفتیییی مگه نگفتم فعلا نمیخوام هیچ خری بفهمه 😐😂
بعد این هفته بله برون و عقدش بود از دو سه روز قبلش ما رفتیم کمک خونشون
بعد ی کلمه نگفتن خطبه خوندن از قبل عروس داماد محرم بودن اصلا 😐 ما یهو خانواده داماد که رسیدن دیدیم عه محرمن بهم از قبل
بعد اینم به کنار ، من توی آتلیه کار میکنم پدر منو دراورد که براش نوبت بگیرم و آشنایی دادم که دخترخاله م میخواد بیاد ملاحظه کنین و اینا
هزاربارم نوبتشون رو کنسل کردن
منم براشون عکاس آفیش کرده بودم
بعد یهو دیدم روز عقد کلا رفتن با ی آتلیه دیگه قرارداد بستن 😐😐😐 خب مرض داشتین من رو انداختین جلو بعد کلا نرفتین😐
خیلی کارهاشون روی مخه چرا اینجوری میکنن
حتی رفتم دیدم پیج آتلیه ما رو نداره ولی دقیقا آتلیه ای که رقیب ما حساب میشد رو فالو کرده و رفته اونجا
یا کلا رفتارهاش به شدت تنده حتی با خود داماد
با ما که دیگه اصلا هیچی رسما آدمو پشیمون میکنه باهاش حرف بزنی
ی لباس میخواست بپوشه مناسب نبود برای بله برون ، مامانم گفت بهش خاله این مناسب این مراسم نیست بهتره اون لباست رو بپوشی ، گفت ببخشید نظرتون محترمه ولی مهم نیست من اینو دوست دارم 😐
تموم مراسم هاش رو خودش با داماد هماهنگ میکرد اصلا نمیذاشت بزرگترا حرف بزنن
بعد خاله م جلوی داماد میومد ی چیزی بگه یهو برمیگشت میگفت مامان ی لحظه ساکت فلان 🫤