من تو خونه با مادرم تنها بودم
مادر که ...
مشکل اعصاب داره به سختی باهاش گذروندم همیشه
اون لحظه به کی میخواستم بگم!
رفتم سراغش ...
تا صداش زدم با تندی و اخم غلیظ فورا گفت اون ظرفای تو سینکو بیارم وسط حیاط خورد و خمیر کنم؟؟؟؟
دیگه نموندم بقیه حرفاشو بشنوم
رفتم و چنتا دستمال کاغذی برداشتم و...