تازه براش حلقه بردیم.اومده بودن خونمون ما تو حیاط نشسته بودیم دخترمم گذاشته بودم تو اتاقی ک پنجرش رو بع حیاط بود.حالا نگو برلدرشوهرمو نامزدش تو اون اتاقه بودن من بلند شدم گوشمو بردم نزذیک پنجره یهومامان جاریم برگشت گفت چیه چیشده چرا اینجور میکنی.منم نمیدونستم این دوتا تو اتاقین ک دخترم هست.بعدش جاریم گفت اجازمو از مامانم میگیری بریم تفزیح بعد منو ببرید خونه رفتم رو زدم مامانه گفت ن باباش دعوا میکنه(خب تا اینجا حق داش اجازه نده ولی خو بگو لامصب کاری ک تو اتاق میکنن و ک نمیتونن تو تفریح بکنن..اینم هیچی.رفتم تو اتاق ب بچم شیر بدم.خواهر جاریم بم میگ میترسی ممه های بزرگتو مردا ببینن😕😕😕😕😕😕😕وااای دارم میمیرم.قسم خوردم دیگ دعوتشون نکنم