سال ۹۷ مادرم فوت کرد هیچ کس خبر نداشت. پدرم تا چند ساعت گوشیش خاموش بود رفته بود باغ خواهر وسطی خارج کشور، کوچیکه مدرسه بود با آمبولانس رفتم بیمارستان گفتن فوت شده دنیا رو سرم خراب شد، به نامزدم خاله م گفتم ماما مریض بیمارستانیم نگو آمبولانس تموم کرده و به روم نمیارن هیچی از مرگ نمیفهمیدم بابام بعد چند ساعت که رفته بود خونه یجورایی فهمیده بود اومد هنوز جلو چشمامه نشسته بود بغل دیوار دستاش رو سرش منو نگاه میکرد ، خواهر کوچیکه که هشت سالش بود زنعموم گفته بود مامانت رفته پیش خدا تازه پارسال تونستم حس واقعیشو از اون لحظه بفهمم خواهر وسطی هم که زنگ زدم گفتم فردا خودتو برسون ایران بابابزرگمون حالش خوب نیس میخواد تو رو هم ببینه که مستقیم عموم برد سر خاک و اونجا فهمید 😔
مگه میشه فراموش کرد خواهر ؟
مجبور شدیم قوی باشیم به خاطر پدر به خاطر خواهرا
مامان من چهل سالش بود و خواهرم ۴۰ روز بود که مهاجرت کرده بود و مامانم از جلسه اولیا خواهر کوچیکم برمیگشت که اینطور شد