یکی از فامیلامون اومد نشست پیشم من هی بهش نگاه میکردم تو دلم براش دعا میکردم میگفتم خدایا عاقبت بخیرش کن کاری کن روزای سختش یادش بره(چون وضع مالی خوبی ندارن روزای سختی میگذرونه) بعد بهم گفت چی شده با ذوق بهم نگاه میکنی دختر
منم گفتم چون دوست دارم واسه همین
مادر شوهرم برعکس به شوهرم میگه طرف میگه چرا بد نگام میکنی