تو دهات بی در و پیکر هستم همه غربتی بی فرهنگ
همسایه ما چندتا بچه سیاه زشت کثیف داره دایم مثل سگ گریه میکنه داداش اوبی حرومیم دایم داره کالاف بازی میکنه با دخترا لاس میزنه
دیگه خستم دیگه بریدم کجا برم خودمو گم و گور کنم اینجا اصلأ کتابخونه و پانسیون نداره
کنکوریم نمیتونم دوتا تست بزنم انقدر سر و صدا میکنن