خیلی ساله افسردگی داشت بهتر شده بود دانگشاه میرفت قصد داشت ازمون وکالت بده نمیدونم باز چی شده امشب مانانم اومد گفت ببین این قرصو تو کیفش پیدا کردم من با جیغ گریه گفتم به خاهرماین چیع میگه میخام خودمو بکشم خسته شدم نمیخام دیگه زندگی کنم وای بخدا تن بدنم داره میلرزه نمیدونم چ خاکی تو سرم بریزم میگم بریم دکتر میگه نمیخام ک چه فایده داره