بچم اسهال بود دو هفته پیش ده بار بهش گفتم ببریمش دکتر نوزاد ۴ ماهست خطرناک اصلا گوش نداد فرداش گفتم توروخدا ببریم دکتر اگه نمیای با پدرم ببرمش گف برو تا عامل سیاه روزی چقد بهت بدم با من حرف نزنید من مجبور شدم ب مادرش پیام بدم بگم تو روخدا ی جوری غیر. مستقیم زنگ بزن حال بچمو بپرس بعد ک فهمیدی اسهال بگو ببریمش دکتر همین ک مادرش زنگ زد گف عه باشه ببریم من دیگ با وجود این همه بی احترامی چیزی نگفتم فقط سوالاش کوتاه جواب میدادم دوباره چند وقت دیگه برای بچا شید درست کردم اومد گف برای چی انقد شیر درست کردی نخورد شیشه شیر میکنم تو باسنت اینسری باز من هیچی نگفتم خیلی ریلکس رد شدم گف چرا انقد ت. دسشویی موندی بمونی همونجا بمیری باز چیزی نگفتم کلا تو دوران مریضیش دست تنها بودم بدون هیچکمک بچه تند تند اسهال میشد و من باید همه کارا رو میکردم چند روز بعدش دخترخالش اومد کلی باهاش شوخی کرد هر کر کرد ک لج منو در اره ولی من خیلی با اعتماد ز نفس برخورد کردم حالا مادرم اومد میگه سردی میاره این همه دوری الان بیشتر از دوهفته قهری گفتم من قهر نیستم جوابشو میدم اگه چیزی بگه ب نظرت سردی نیاورده برای منی ک این همه حرف شنیدم و با لبخند رد شدم دیگ ب این درک رسیدم ارزشمند با دهن ب دهن شدن نیارم پایین الان مادرم میگه اره سردی میاره ۱۵ روز قهری من باهاش قهر نیستم فقط دیگ دهن ب دهنش نمیزارم واقعا با وجود این همه زخم زبون هنوزم عشق و علاقه ای مونده قطعا اگه اون آدم منو دوس داشت انقد زخم نمیزد