از قبل هماهنگ کرده بودیم .غذا پختم با مخلفات شیرینی هم گرفتیم برای اینکه تو زحمت نیفتن برداشتیم بردیم .من دیسک کمرم عود کرده بودو به زور اینور و اونور میکردم خودمو با این وجود رسیدیم اونجا خانومه میدونست من اوضاعم خوب نیست سبزی رو گذاشت جلوم پاک کنم ظرفیتی تو سینک هم افتاد گردن من خودشو با کار دیگه مشغول کرد اسباب بازیهای بچشم منو شوهرم از کف خونه جمع کردیم .غذا به چه خوبی به تشکر درست و حسابی نکرد.خیلی ناراحتم از رفتارش.اینم بگم مجبور شدیم بریم اونجا چون شوهرش به چیزی سفارش داده بود شوهرم باید براش میبرد .این زن میدونست من در حد فلجم اما اصلا اهمیت نداد
با نظرم خود ماها هم مقصریم گاهی تو اجازه دادن به طرف
خدایا «حیات» ما رو چنان قرار بده ک در « ممات»ما «مردم» اندوهگین و«هرزهگان»شادمان شوند. وهذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان! من هموطنانی در ترکیه ،سوریه،یمن،امریکا،فلسطین،عراق ،فرانسه ،لبنان و... دارم و بیگانگانی در شهرهای ایرانم 💔همین قدر تلخ💔.
#یه_نصیحت_دوستانه🤔 میدونی رفیق؛حقیقتش اینه که هممون یه روزی پیر میشیم...نه چهرهای که الان داریم برامون میمونه نه این بر و بازو و هیکلی که احیاناً به هم زدیم!☝️اون روزی که این سرمایهها از دست بره، دیگه فقط خاطرههایی که باهاشون ساختیم مهمه...👈 اینکه هیکل و قیافه و از همه مهمتر دلمون رو برای چی گذاشتیم وسط ؟؟❌برای رابطههای نادرست؟❌برای آدمای نادرست؟❌برای کارای نادرست؟چند ثانیه خودِ پیر و از رنگ و رو افتادهمون رو تصور کنیم؛ چی از دست دادیم تو این سالها...؟؟ درست زندگی کنیم،همونطور که خدا ازمون خواسته...
اگه در حد سفارش بود حضور شما لازم نبود با نظرم خود ماها هم مقصریم گاهی تو اجازه دادن به طرف
عزیزم داداشم یه چیزی از شوهرم میخواست شوهرم مجبور بود بره اونجا داداشم پشت گوشی اصرار که بیاید .شوهرم گفت هماهنگ میکنم قطع کرد من با خانومش تماس گرفتم خونه نبود فردا شبش ما رفتیم اونجا