من که نه، پدر بیچارم، چهار سال سگ دو، این ور اون ور کردن، مشاوره، ببر بیار، خونه براش بگیر، دانشکاهشو عوض کن و...
اصلا طول و تفسیر این مورد توی کلمات نمیگنجه
آخرش دید اصلا طرف داره دورش میزنه، ولش کرد توی بی پولی یه مدت، الان مثل یه زالو رفته چسبیده به یه نفر دیگه تا کی اون فرد خسته شه از خونه بندازش بیرون، من چقدر دوستش داشتم، چقدر برام عزیز بود، گاهی چقدر دلم میخواد همون آدم بچگیم باشه، برای من فقط زندست، دیگه انگار اون نسبت رو برای من نداره، حدس میزنم آخر سرنوشتش یا به کارتون خوابی خطم میشه یا به زندگی به عنوان سر بار...