2777
2789

 قضیه ب خاطر چهار سال قبله.تو مجازی اشنا شدیم و رفیقم گفت ک ای اقا خوشش از برخوردت اومده و من بهشون نگفته بودم ک متاهلم و در حال جدایی هستم.فقط گفتم من قصد ازدواج ندارم.چون نخواستم تو او موقعیت خیانت کنم.گفتم طلاق بگیرم بعدش تصمیم مبگیرم واون اقا رو بدون خدافظی بلاک کردم.تا اینکه گذشت دو سال بعدش رفیقم گفت ک او اقا مریض شده و عراق واسه درمانش رفته و من الان دیگه طلاق گرفته بودم و بدون هیچ هدفی چون رفیقم گفت حالش واقعا بده من خواستم حالش بپرسم وحلالیت بگیرم واین شد ک  چیزی ک خودش میگه بودن رو روند خوب شدنش تاثیر گذاشت و حالش از اولش خداروشکر بهتر شد  والان سه ماه بود ک من باهاش حرف میزدم و بهش نگفته بودم هنوز ک من ی ازدواج داشتم.بعد ای همه سال مجبور شدم بهش بگم و گفتم من ازدواج داشتم.اقایه هم در مورد من با خانواده اش صحبت کرده بود و وقتی گفتم دو شب فقط کارش گریه بود😔

بعدش باز گفت اشکال نداره با خانوادم صحیت کردم و دیگه الان دیر شده و وابسته شدم،الان دوست داشتنش خیلیه وپسر مودب کار کن و وضع مادیش هم خوبه ولی من ب خاطر گذشتم نمیتونم اعتماد کنم و ترس دارم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز