برادر من چند سال ازم کوپیکتره
همیشه همه حرفاش رو پیش من گفته منم براشوقت گذاشتم سنگ صبورششدم
حتی اگه نصف شب بوده باز نشستم پای چپش هیچوقت نگفتم نه وقت ندارم و فلان همیشه راهنمایی کردم
دو بار با به دختری دوست شده خواهرانه راهنمایی کردم کات کرده ناراحت شده بازم پای حرف های دلش نشستم
حالا ده روز با یه دختری آشنا شده حتی همون شب اول آشناییتون من خونه مادرم بودم شب رو مدام از من میپرسید چی بگم چجوری رفتار کنم که این یکی هم خراب نشه باز کن راهنمایی کردم
حالا دیروز گفت با مادرم که من شب نیستم قراره دختره شام بپزه بریم بیرون
منم گفتم کجا قراره بخورید شام رو
هیییچ منظور بدی نداشتم فقط بابت این میپرسیدم که بگم مثلاً اگه پارکی جایی میرید وسیله ببره یهو پرید بهم گفت سرقبر من بذاره بخوریم به تو چه
تو چقدر فضولی ....
بغض کردم همونجا و رفتم تو سرویس بهداشتی اشک ریختم یهو انکار دلم هزار تیکه شد
من که اینهمه برایش وقت گذاشته بودم....واقعا بد دلم شکست
بنطرتون حق نداشتم دلم بشکنه یا چون دوران pms هستم حساس شدم
من هیچکسیو ندارم نه خواهری نه فک و فامیلی نه دوستی از کل دنیا فقط پدر مادرم و برادرم رو دارم و همسرم ...