دیگه خسته شدم از همون زمانی که تینیج بودم و اوج هورمونا و فلان تا الان که بیست و دو سالمه دو سه بار عاشق شدم که همش چکشون می کردم پیجشون رو و اینا که بی محلم همش می کرذن حتی یه نگاه بهم نمی کردن و از این کشور رفتن و من مجبور به فراموش کرردنشون شدم حالا بعد از چند سال من عاشق یک نفر دیگه شدم و دارم همون تجربه ها ی تلخ گذشتمو دارم دوباره تجربه می کنم طرف من توی هیئت دیدمش یه جای کوچیکه البته خیلیا همو میشناسن بعد از چندین ماه تونستم پیجشو پیدا کنم و همش دارم چکش می کنم و این منو یاده گذشتم می ندازه که طرف روحشم خبر نداره و این منو آزار میده اصلا این چند سال که عاشق نبودم چقدر خوب بود به زندگیم میرسیدم الان هم می رسم ولی توی این سن این نیاز توجه هم زیاده منم سنم کم نیست من خیلی نگاهش کردم ولی اون بهم نگاه نمی کرد نگاه هم می کرد توجهی نمی کرد حتی اسمم نمی دونه چیه خاک تو سرش🥲 یعنی اینقدر نخواستنی و دوست داشتنی نیستم 🥲 البته بگم من زشت نیستم که بگیم به خاطر چهره هس ولی خب مشکل خاصی واقعا نداره چهرم حالا نمی گم خوشگلمو فلان ولی...🥲
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
ولی چون تو پیامم گفته بودم با اینکه حضوری ندیدمت ولی خیلی عاشقت شدم،اون اومد از خودش عکس گذاشت پروفایلش
او یکه و تنها در کوهستان زندگی آرامی داشت،انعکاس نور مهتاب را در چشمه بسیار دوست میداشت،دلگرمی او تنها روشنی نور مهتاب بود،وقتی آب چشمه غلتان میشد نور ماه گریزان میشد،گرفتن نور مهتاب نه کاریست آسان،همچون پرواز پرنده ای که می پرد هراسان...