حالم خسلییی بده انگار روحم داره زندگی میکنه هیچی واقعی نیس برام همش گریه میکنم از بیرون رفتن میترسم استرس دارم اضطراب دارم نمیدونم حالی دارمو چجوری توصیف کنم با هر بحثی گریه میکنم چند دفعه خواستم خودکشی کنم ولی نشده حالم خیلی بده هیچکس نمیتونه حالی ک دارمو درک کنه خسته شدم از دور بودن از خانوادم تو شهر غریب افتادم شوهرم همش باهام سر هر مسئله ای دعوا داره یجوری رفتار میکنه انگار من مادرخوبی نیستم خیلی حالم بده خیلیییی نمیتونم اطرافمو درک کنم نمیتونم این ۳ سالی ک اینجام رو بپذیرم ک چقد دیگه باید باشم میخوام بخوام هزارتا فکرو خیال میکنم نمیتونم بخوابم قرص ملاتونین میخورم چشام بستم ولی بیدارم همچی رو میفهمم خیلی خستم از زندگی کردن از همچی خود ب خود ب بلاهایی ک سرم اومده فک میکنم حالم بد میشه گریه میکنم همش دوسدارم بمیرم خداااااا منو بکش نمیتونم دیگه ادامه بدم همش سرم دردمیکنه سردرد خیلی شدیدی دارم خیلی بی حوصلم همش فک میکنم خونم کثیفه ب جون خونه میوفتم ولی بازم اروم نمیشم خسته شدم از زندگی کردن خیلی حالم خیلیییی بده ۲۰ سالمه ولی اندازه ۷۰ سال پیر شدم دعوا ک میکنیم دست خودم نیس چیکار میکنم شوهرم هرچی دلش میخواد بهم میگه منو میزنه خیلی خستم خیلیییی همش فک میکنم زن بدیم مادر بدیم خستم خیلی