اومده اینجا کار کنه خونه ما میمونه
همه کارا رو دوش منه لباس خودمونم وضعیت مالیمون چندان روبه راه نیس هی میگه مبخوام چاق شم باید زیاد بخورم چایی میخوره لیوان میزاره زمین شوهرم باید برداره
این ماه که کار نبود هر چیم میارم از دم مغازه نسیه خداا شاهده اگه عادی رفتار کنه برام مهم نبس ولی همین که ميگه باید جاق شم حرصم در میاد
بهش یگو
به مامانت بگو بهش بگه
ته دلم میگم فک کن در راه خدا داری انجام میدی ولی گاهی عصبی میشم
درست نیست سربار شه بر خونه اجاره کنه
اینو باید پدر مادرت نمیذاشتن بیاد اون جوانه خامه شابد عقلش،نکشیده گفته برم خونه خواهرم مادر پدرت بابد براش توضیح داده و مانع میشدن
اول کار پیدا می کرد بعد میومد بهتر نبود ؟
به مامانت بگو باهاش صحبت کنه
چرا تا حالا فکر چاق شدن نبود 😆
