من خیلی آدم مغرور و خودساخته ای بودم اما منم مثل هر آدم دیگه ای تو ی برهه از زندگی کم اوردم همزمان باازدواجم مادرم فوت شد بد بارداری و زایمان از اینور وضع آشفته خونه پدرم طلم و ستم برادرم خییییلی تو این ۳ سال اذیت شدم الان بچم۹ ماهشه الان تو نقطه ای از زندگی هستم ک خیلی نیاز ب کمک دارم و دقیقآ تو همین شرایط شوهرم منو بیخیال شده ی جورایی با من سر جنگ برداشته از وقتی بچه ب دنیاادمده مثلآ بهش میگم با موتور نیا دنبالمون با ماشین بیا بچه سرما میخوره گوش نمیده دعوامون شد الانم جوابمو نمیده ک زیاد دنبالمون منم خابیدم خونه بابام ی جورایی آویزونش شوم ضعیف شدم اونم وقتی نیاز بهش دارم خیلی اذیتم میکنه