اینجوریه که ما به یه فامیلی خیلی رفت و آمد نداریم، درجه یک و دو هم هستن. یعنی نزدیکت خیلی.
بعد بعد مدت ها من اینا رو دیدم مراسمی. وقتی من اومدم. اون ور نگاه می کردن. مثلا آره حواسمون نیست. اما بود و من رو دیدن
داشتن به سمت مقابل من می اومدن.
اونا راهشون کج کردن. منم مستقیم رفتم. دیگه نرفتم سمتشون. بعد کلا این دو روز که دیدمشون هر جا باهاشون رو در رو شدم. خودم رو زدم اون راه، سرمو کردم تو گوشی یا یه طرف دیگه نگاه کردم
اما خب خودم هم ناراحتم.
من کلا نمی تونم برم جلو اگر کسی بهم نگاه نکنه و بعد سلامش کنم. انتظار دارم وقتی کسی رو نگاه می کنم اونم منو نگاه کنه تا بهش سلام کنم.
نمی تونم برم جلو بگم هی فلانی! تا سرشو بیاره بالا.
قشنگ یه جا کنار هم بودیم اونا کلا خودشون رو زدن به اون راه بعدش
شاید فک کنن من ادا دراوردم،اما خودشون شروع کردن