مامانم یه وعده غذا درست میکنه در هفته همونم با کلی منت ظرفارو میکوبه انقدر تا دو تیکه ظرف بشوره انگار من گفتم برو عروس شو خانواده تشکیل بده
من با افت قند افت فشاری که دارم باید دو ساعت اشپزی کنم از خستگیم نتونم چیزی بخورم کل حقوق بابام گرفته دستش برای خواهر بزرگم بچش فک و فامیلای خودش خرج میکنه از آخر آدمم حسابش نمیکنند
خواستگارای خوبم هم با بهانه های چرت و پرت رد کرد جادوگر
لعنت به این زندگی