تاپیکای قبلی گفتم من چه قدر بدبختم زنگ زدم با مامانم درد و دل کردن و گریه کردن من کارم همینه یه دختری هستم که همیشه مامانم و اذیت میکنم افسرده و احمقم عاشق پیشم یه دختر خراب فاحشه هم هستم که عاشق پسری هستم که زن گرفته دو ساله خلم تو خوابگاه خودمو زدم عالم و آدم فهمیدن دوتا درس تا حالا که ترم چهارم افتادم پدرم فهمید زنگ زدم گریه کردم ناراحتم همه گولم میزنن