که اون دختر بدبخت کنم به نظرتون من چی کار کنم
من خیلی دختر ساده ایم خیلی هم افسرده تشریف دارم در همین حد برای احمق بودن من بدونین که تا حالا با هیچ پسری نبودم عاشق یه پسری دورادور بودم یعنی از تو اینستا عاشقش بودم و دو ساله ازدواج کرده من افسردگیم شدید تر شده هم اتاقیای من واسه امتحانا خودشونو پاره میکردن بعد هی میگن ما هیچی بلد نیستم ولی نمراتشون خیلی بالا میشه بعد هی میگن معدل مهم نیست ما واسه پاسی میخونیم
من بد بخت من احمق تا حالا که ترم 4ام دو تا درسو افتادم کار عملی استاد به بقیه بچه ها میگفت من نبودم میگفت که حواستون به این باشه یعنی من و منو همراه خودشون ببرن همیشه
دو تا ترم پیش 25واحد درس برداشتم چون جبران افتاده ها و اینکه درس بالای سقف واحد داشتیم زنگ زدم به خانوادم و گریه کردم و خودمو زدم چون گفتن بالای 24واحد نمیشه باید حذف کنم خیلی زنگ میزنم پدرمادرمو اذیت میکنم و میگم چرا منو فرستادن اینجا من خیلی احمقم حتی برای گواهینامه مربیم گفت خیلی دیر یاد میگیری من یه احمقممممم که پدر و مادرمم به سطوح اومدن هدف از خلقت من امیدواری به بقیه بوده
مدام بقیه بچه ها دستم میاندازن میگن ساده ای
با هیشکی حتی سلام علیک ندارم غارنشینم لباس بلد نیستم بپوشم مدام عشق اون پسر تو ذهنم بوده و هست و تازه دارم میفهمم چه بلایی سرم اومده
افسردگی شدید دارم بقیه به خودشون میرسن ولی من حتی نمیدونم چرا باید یه آدم به خودش برسه کنایه میزنن من نمیفهم یه روز تو اسنپ بودم من ساعت ورود و خروج خوابگاه رو راننده پرسید گفتم اینا گفتن نگو چه قدر احمقی تا حالا نمی دونستم چرا باید درس بخونم الان بچه های که میگفتن معدل مهم نیست مدام از استادا میپرسن واسه استخدامی مهمه یا نه