من دختر درس خون و بلند پروازی هستم عاشق درس و پیشرفت عاشق مخصوصا درس تا مجردی تا ارشد خوندم خانوادهام همش اصرار به ازدواج من داشتم با این که مجردی شاغل ود در بهترین جا ودرامد کار میکردم آنقدر بهم گیر میدادن آنقدر اذیتم کردن که ازدواج کردم و از دستش آنقدر ناراحت بودم استعفا دادم و آمدم شهر دیگه من درمحیط کار سمت بالا و حقوق بالای داشتم فقط به خاطر خانواده پشت پا به همه چیز زدم .بعد ازدواج گیر یک شوهر شکاک افتادم که حتی اجآه بیرون نمیده دکتر قبول شدم و ادامه دادم هر روز خونه ما دعوا بود دوباره پیشنهاد کاری خوبی بهم شد که شوهر تهدیدات شروع شد آنقدر اذیتم‌کرد که نرفتم و الان شدم یک خانم خونه نشین یک دختر زیبا هم دارم همش میزنه سرم جدا بشم ولی میدونم اگه جدا شم پدرم دوباره گیر به ازدواج من میدم نمیدونم چی کنم پدر یک آدم که فقط ابرو و حرف مردم براش مهمه
واقعا درک نمیکنم منطق بعضی از خانواده های ناآگاه رو که اینطور میکنن با بچه هاشون
اهل کدوم استانی، مشاوره دارم برات
شوهرت از پول بدش میاد تو این زمانه؟؟
حالا شوهر من همش دنبال آزمون استخدامی برا منه🤣
چطوری خانمی ک به مقطع دکترا رسیده اینقدر تحت تاثیر حرف پدرشه
اونا نظرشون زو میگن
چرا باید موافقت کنی باهاشون؟
به جای حل مسئله رفتی سراغ حذف صورت مسئله ، اگر دنبال ریشه یابی و مرتفع نمودن مشکلات هستی کلید آن فقط صحبت و تبادل نظر با همسرت هست البته در فضایی کاملاً آرام و با احترام بدون لج بازی ، توهین ، غرزدن ، مقایسه کردن و.و.و.و
چه شوهرحسودی .باید رو پا خودت وایسی چرا درسخوندی پس شوهرت باید بدونه درس خوندی که مستقل شی درس ناوتدی که بشینی غر غرای اونو تحمل کنی
از پول بدش نمیاد
فرهنگ پذیرش همسر شاغل رو نداره متاسفانه
سطح فرهنگ همسر ایشون احتمالا خیلی پایینه
در عجبم چطور راضی به این ازدواج شدین و اینکه چطوری و تا کی میتونی ادامه بدی
برای نجات آینده خودت و دختر گلت ،ازین ازدواج کلا دربیا بانو
یکم زمان میبره بازسازی روحی و روانی
ولی قدر خودت رو بدون و رو عزت و اعتماد به نفست کار کن
شما شرایط خوبی داری از نظر تحصیلی و کاری ،برای خودت و گل دخترت مستقل شو و بقیه راه رو با آگاهی بهتر و روشن زندگی کن
با احترام
