2777
2789
اتفاقا بیشتر سرک میکشن....چی غذا گذاشته....کجا میخواد بره...کی اومد...چی خرید...مامانشو دعوت کرد مار ...

دقیق و مو به مو گفتی👏👏👏

بهتره راهنمایی اشتباه نکنیم ک پیش مادرشوهربمونید و بسازید

واقعا زندگی انقدر کوتاهه ک حیفه با اعصاب خوردی و کینه کدورت بگذره

ازقدیم گفتن دوری ودوستی

خودم ۷سال بامادرشوهربودم.واقعا هرروز استرس و دلهره ونگرانی داشتم.همیشه آدم تحت نظره

اطرافمم بودن خانواده هایی ک چندطبقه ساختن برای پسراشون آخرش فروختن وجداشدن

آخه زندگی با اونا نیست که وقتی واحد ها جداست مثل اپارتمان

وقتی به همه کارات میرسن وهرمهمونی میاد باید بری وانتظار دارن همه کارای خونه اونا رو بکنی وغذا هم بپزی براشون تازه شوهرتم باید بشینه پیش اونا بیاد بالا میگن ما رو تنها گذاشتی حوصلمون سررفت وخیلی چیزای دیگه این دیگه جدا بودن حساب نمیشه البته برای همه اینجوری نیس بستگی به اخلاق خانواده شوهر وعروس داره

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

دیگه قبول کردی ... اما تو شرایط مشابه ۹۹ درصد پشیمانی پشت این رفتارهاست چون هنوز شما اولویت این آدم ...

شما حقیقتا دارین خوب چشای این کاربر عزیز رو باز میکنین البته اگه خودشون بخواد.یکم دیگه بچه هاشون بزرگ بشن ببینن الویت نیستن تا بخواد حرفی بزنه همین  مادرو خواهر منافعشون درخطر باشه فورا میگن عروسو دک کن این زن به درد تو نمیخوره....

چه آرامش عجیبی است در جوار خودم،خودم برای خودم ،با خودم ،کنار خودم...
ماهم واحدمون جدا بود اما وقتی تو یک خونه هستید هر روز باهم چشم تو چشم میشید ناخودآگاه هرچقدرم ادم ها ...

آخ گفتی آخ گفتی درده منم همینه

هرچی بخری هرجابری هرکاری کنی میگن ماهم ازینامیخواستیم ماهم میبردین ماهم انجام بدیم

هعییییی

خواهم که به خلوتکده ای ازهمه دور...من باشمو...من باشمو...من باشمو...من....
حست چی بود خواهر واسمون بیشتر میگی؟ 😅

خیای حس خوبی بود روزی ک اساس کشی داشتیم از شوقم من جلو جلو رفتم شوهرم بعدش وسیله هارو اورد الان یه ارامشی دارم ک نگو😁😁

می گُذرانیم جَهانِ گذران را...️ 

زجر اورترین روزای زندگیم وقتی بود که تو یه ساختمون باهاشون بودم خدارو شکر دوساله ریخت هیچکدوم و ندیدم 

کسانیکه قبول نمیکنن تو یه ساختمون با خانواده شوهرشون باشه بهترین کارو انجام میدن

وای چ صبری داشتی😐


تا سه سال پیش سر کار میرفتم خیلی سرم گرم بود 

ولی همون موقع هم می گفتم الان خیلی میگم 

فقط قهر نکردم سر خونه برم خونه ی بابام 

از همه بیشتر کوچکی اینجا اذیتم می کنه

ولی خدایی اصلا دلم نمی حواددم در یکهو ببینمشون 

حتی خونه امون جدا بود از اینا بودن یکهو میومدن پشت در اپارتمان

نفس کشیدی تازه راحت شدی

اره بابا اونجا بودم از صب تا شب دخترش و پسرش و نوه هاش میومدن اونجا جیغ جیغ جیغ تا شب من بچم اون موقع دو ماهه ن شبا ارامش داشتم نه روزا خیلی بد بود

می گُذرانیم جَهانِ گذران را...️ 

اره بابا اونجا بودم از صب تا شب دخترش و پسرش و نوه هاش میومدن اونجا جیغ جیغ جیغ تا شب من بچم اون موق ...

من از اینا رو ها نکردم البته بچه ام کوچک بود با بچه ها خزبازی میشد ولی الان بزرگ شده 

تا سه سال پیش سر کار میرفتم خیلی سرم گرم بود ولی همون موقع هم می گفتم الان خیلی میگم فقط قهر نکردم س ...

اره واسه ماهم یهو میومدن تو خونه نه دری میزدن ن چیزی کلید داشتن، اصلا اونجا راحت نبودم 

می گُذرانیم جَهانِ گذران را...️ 

خیای حس خوبی بود روزی ک اساس کشی داشتیم از شوقم من جلو جلو رفتم شوهرم بعدش وسیله هارو اورد الان یه ا ...

نه حس اونموقعا ک نزدیکشون بودی رو بگو

بلکه عبرت بگیریم

چقدرفاصله داشتی دقیقا باشون؟ میشه بیای تاپیک اخرم لطفا نظر بدی تروخدا فک کن خواهرکوچیکتم ک تازه عروسم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792