اول اینکه میخوام برم لیزر ولی نمیدونم کجا برم هی میگه از ابجیم بپرس ببین کجا میره ابجیمم میره لیزر. میگم خجالت میکشم میگه از چی؟ آبجیه خودته دیگه. انتظار داره به این زودی با خواهرش در حدی صمیمی شم که بهش بگم میخوام برم لیزر
یا میگم دوره نمیتونم خودم برم کاش ماشین داشتم میگه ابجی من خودش میره لیزر
میخواستم ماشینشو برچسب بزنم گفت نه نزن میگم چرا میگه خجالت میکشم میگم مگه کی سوار میشه خودمون سوار مبشیم دیگه
میگه چرا مامانم، بابام، ابجیم، مامانبزرگم سوار میشن. جت شخصی نیست که فقط دوتامون سوار شیم
یا درمورد غذا حرف میزنیم میگه مامانم غذای منو زود حاضر میکنه. میگم چه خوب پس قدرشو بدون. میگه آره مامان من یه دونس
حس میکنم قرار نیست من اولویت اولش باشم
جلو ماشینش سمت شاگرد، دمپاییای خودمو گذاشتم رنگشون سفیده هی هردفه میبینم انگار زیر لگد موندن و سیاه شدن پس بگو قضیه چیه
هی حس میکنم قراره از من انتظار داشته باشه مثل مامانش یا ابجیش باشم
یه بار داشتیم حرف میزدیم غذایی که من دوس دارمو اون دوس نداره غذایی که اون دوس داره رو من دوس ندارم. با شوخی گفتم پس دعوامون میشه جدی گفت نه چرا دعوامون بشه غذاهای مورد علاقه ی منو یاد میگیری میپزی برام😐