سلام بچه ها مادر شوهرم توی دوران حاملگی به بهونه دلتنگی خونه و زندگیش ول کرد و اومد خونه من و اغاز مصیبت من
حاملگی بد و جفت پایین و این که باید استراحت کنم و اینکه همش خوابم میومد اما مادر شوهرم بلای جونم بود فقط کافی بود ببینه نشستم دهنش میکشید بالا و قهر میکرد مثلا یه روز دخترش دگیر عروسی فامیل شوهرش بوده و توی روز به مادرشوهرم کمتر زنگ زده بود سر این موضوع با من قهر کرده بود و حرف نمیزد
همه جارا کثیف میکرد ، هرچی شوهرم میخرید قایم میکرد و میداد دخترش ، وقتی میرفتم خونه مامانم که یه شهر ذیگه بود نمیذاشت شوهرم بیاد دنبالم دوس نداشت من توی اون خونه باشم ، سرویس ظرفام یا شکست یا برد خونه فامیلشون و جا گذاشت وقتی میگفت رفتی خونشون بیار میگفت شایدم اونا شکستن اگه توی اتاق با شوهرم حرف میزدم فالگوش وایمیساد ، با مامانم تلفن حرف میزدمم همینطور
من هر روز خونه را جارو میزدم و اشپزخونه را تمیز میکردم اما از قصد کثیف میکرد یه اتاق خونه ما را توش نون خشک و گندم و اینا ریخته بود وایی دخترش و نوه هاش یه هفته ایی میومدن و من کلفتشون بودم باید میپختم و میذاشتم جلوشون و بچه های وحشیش فرشم سوزوندن و هزاران بلای دیگع ، توی همه چی بچم دخالت میکردن حتی اینکه شیر بدم بهش یا نه و خواهرشم پشت همه این قضیه ها بود و به مادرش یاد میداد
قبلا خیلی دعوا کرده بودم اما راه به جایی نبرد
اخرین دعوا فحش بستم به خودش و دخترش و گفتم یا طلاق میگیرم یا برو خونت خلاصه که الان یه ماهه رفته خونه خودش و زندگیم به روال قبل برگشته امروز داشتم دقت میکردم من الان چهار روزه خونه را تمیز نکردم و خونه همچنان تمیزه و نه مویی روی فرشه و نه لکه روغنی روی گاز
و مهم تر از همهه ارامش و سکوته که برقراره
اما توی همه فامیل الان من عروس بد هستم چون مادر شوهرما انداختم بیرون