این خواهرش یه شهر دیگس از وقتی رفتیم دیدنش اومدیم پنج بار برا خواهرش زنگ زدم
پنج بار برا مادرش ولی اونا اصلا حال من نمیپرسن
باز شوهرم گیر داده زنگ بزن فکر میکنه میخوایی
مارو ازهم جدا کنی از این حجم سادگی شوهرم متنفرم
برامن هیچ ارزشی قائل نیست
میگم من زنگ زدم اونا بی معرفتن باز حالیش نیست
الکی خواهرش زنگ نمیزنه که گفته
به مادر شوهرم میخوایی داداشم اذیت کنه زنش
درصورتیکه من اصلا کاریش ندارم
بخدا الکی خودش دیگه زنگ نزده سه ماهه
دیگه میخوام ازشوهرم فاصله بگیرم
انقدر که اسم خواهرش تو زندگی ما پررنگه من پررنگ نیستم
خانوادگی یچیزیشونه